کد مطلب:129534 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:204

فرستادگان عمر سعد نزد امام
طبری گوید: عمر سعد، عزرة بن قیس احمسی [1] را سوی حسین (ع) فرستاد و گـفـت: نـزد او بـرو و بپرس كه برای چه آمده و چه می خواهد؟ چون عزره از كسانی بود كه به حسین نامه نوشته بود، از رفتن نزد وی شرم كرد.

گـوید: این كار را به سرانی كه به حسین نامه نوشته بودند عرضه كرد و همه دریغ كردند و نپذیرفتند.

گـویـد: كـثـیر بن عبداللّه شعبی كه سواری دلیر بود و از هیچ كاری روی گردان نبود، برخاست و گفت: من نزدش می روم، به خدا سوگند، اگر بخواهی او را غافلگیرانه می كـشـم! عـمـر سـعـد گـفـت: نمی خواهم غافلگیرانه كشته شود! پیش او برو و بپرس كه برای چه آمده است؟

گـویـد: كـثـیـر سـوی حـسین آمد، و ابو ثمامه ی صائدی [2] با دیدن وی به آن حـضـرت گـفـت: ای ابا عبداللّه، خداوند تو را موفق بگرداند، بدترین مردم روی زمین و كـسـی كـه از هـمه خـون آشـام تـر و در تـرور كردن بی باك تر است، نزد تو آمده است! آنگاه در برابرش ایستاد و گفت: شمشیرت را بگذار!

گفت: نه به خدا، این دون كرامت است. من فرستاده هستم، اگر سخن مرا می شنوید، پیامی را كه آورده ام ابلاغ می كنم و اگر نمی شنوید باز می گردم.

گـفت: پس من قبضه ی شمشیرت را می گیرم، و تو مقصود خویش را بگوی! گفت: نه به خدا، به آن دست نخواهی زد!


گفت: پیامی را كه آوردی بگو من از سوی تو آن را ابلاغ می كنم من به تو اجازه ی نزدیك شدن نمی دهم. تو مردی تبهكاری!

آن دو بـه یـكـدیـگر ناسزا گفتند؛ و سپس عبداللّه نزد عمر سعد رفت و موضوع را به او گـزارش داد. سـپس عمر قرة بن قیس ‍ حنظلی را فراخواند و گفت: ای قره! با حسین دیدار كن و از او بپرس كه برای چه آمده و چه می خواهد؟

گـویـد: قرة بن قیس نزد حسین (ع) آمد و حضرت چون او را دید كه می آید گفت: آیا او را می شناسید؟

حـبـیـب بـن مظاهر گفت: آری این مردی از حنظله و تمیمی است. او خواهر زاده ما است. من او را به حسن عقیده می شناسم، و گمان نمی كردم اینجا دیده شود!

گـوید: آمد تا بر حسین سلام كرد و پیام عمر سعد را بر آن حضرت ابلاغ نمود. حسین (ع) فـرمـود: مـردمـان شـهـرتـان بـه مـن نـامـه نـوشـتـنـد كـه بـیـایـم، حال اگر خوش نمی دارند، از نزدشان باز می گردم.

سـپـس حبیب بن مظاهر گفت: وای بر تو ای قرة بن قیس! كجا نزد آن مردم ستمگر باز می گردی؟ این مرد را كه خداوند به وسیله ی پدرانش، ما و تو را كرامت بخشیده است یاری كن.

قره گفت: پاسخ نامه اش را می برم و آنگاه در كار خویش می نگرم! [3] .


گوید: پس نزد عمر سعد بازگشت و موضوع را به او گزارش داد. عمر سعد به او گفت: من امیدوارم كه خداوند ما را از جنگ و پیكار با او معاف دارد!! [4] .


[1] براي زندگينامه ي وي ر.ك: جلد دوم همين پژوهش.

[2] زندگينامه ي وي در آخر فصل سوم، مقطع وقايع راه از مكه تا كربلا گذشت.

[3] ايـن قـرة بـن قـيس، همان طور كه حبيب توصيفش كرده است ـ از كساني بود كه نـسـبـت به سزاوارتر بودن اهل بيت به امر خلافت آگاه بود، ولي از كساني بود كه دچار بـيماري ضعف روحي و رواني گشته بودند و بيماري حب دنيا ميانشان شيوع يافته بود. از ايـن رو بر وانـهـادن حـق و يـاري بـاطـل پـاي فـشـرد و بـراي قـتـل امـام (ع) در لشـكـر بـاطـل شـركـت جـسـت. از آن پـس وي پـيـوسـتـه بـاطـل را ياري مي داد. وي فرمانده صد تن از قبيله ي آزاد بود كه مسعود بن عمر ازدي هنگام فرار عبيداللّه از بصره به شام به ياري او فرستاد. (ر.ك. جلد دوم اين پژوهش) حر بن يـزيـد ريـاحـي مـي دانست كه اين قره حق را ياري نمي دهد، از اين رو در روز عاشورا - با ايـنـكـه در كـنـارش بـود ـ او را از قـصـه خويش مبني بر پيوستن به امام حسين (ع) آگاه نكرد، بلكه او را از خود دور كرد و گفت: آيا امروز اسبت را آب داده اي؟ گفت: نه. گفت: آيـا نـمـي خـواهـي آبـش بـدهـي؟ قرّه پنداشت كه حر قصد كناره گيري دارد و نمي خواهد مـشـاهـده اش كـند، پس او را ترك گفت! بعدها او به دروغ مي گفت: به خدا سوگند اگر حـر مـرا از مـقصود خويش آگاه مي كرد، همراه او به سوي حسين مي رفتم. چرا كه اگر او مـي خـواسـت راه پـيـوسـتـن وي بـه امـام حتي پس از پيوستن حر باز بود، پس چرا به آن حضرت نپيوست!؟.

[4] تاريخ الطبري، ج 4، ص 310 ـ 311.